محل تبلیغات شما



حالتي رفت كه محراااب به فربااد آمد .

در كتاب قصه هاي كودكي 

در آن فصلي كه پرتو حسنت ز تجلي دم زد 

در آن نمازي كه خم ابروي معشوق با ياد نبود 

از مكتب درس عشق

مردوود شدم .

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار

کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد

باده صافی شد و مرغان چمن مست شدند

موسم عاشقی و کار به بنیاد آمد

بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم

شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد

ای عروس هنر از بخت شکایت منما

حجله حسن بیارای که داماد آمد

دلفریبان نباتی همه زیور بستند

دلبر ماست که با حسن خداداد آمد

زیر بارند درختان که تعلق دارند

ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد

مطرب از گفته حافظ غزلی نغز بخوان

تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد

 

 


دوباره باز خواهم گشت درِ گُل‌خانه‌ها را بازخواهم کرد

تمام آسمان را آبی پرواز خواهم کرد

تو را در کوچه‌های کودکی آوازخواهم کرد

از آنجائی که ماندم ناتمام، آغاز خواهم کرد

تمام قفل‌ها را باز خواهم کرد

دوباره باغمان را سبز خواهم ساخت

درخت عشق خواهم کاشت

سیاهی یا سپیدی نه

تمام رنگ‌ها را دوست خواهم داشت

  

 کبوترهای عاشق را

 

گلهای شقایق را

یکایک از قفس آزاد خواهم کرد

تو را ‌‌ای ناب، ‌ای نایاب

تو را ‌ای تشنه‌ی سیراب (تو را ‌‌ای تشنه‌ی داراب)

تو را ‌ای خانه‌ی برآب

تو را آباد خواهم کرد

تو را هر لحظه و هرجا

تو را هر جای این دنیا

تو را در باغ‌های سوخته

بر ساحل داغ عطش فریاد خواهم کرد

به آهنگ صدای موج از دریادلانت یاد خواهم کرد

 

سبب سازان هجرت را

تبر داران ظلمت را

به دار نور خواهم بست

زمین زادگاهم را که صد‌ها تکه و پاره‌ست

دوباره بازخواهم یافت، که عمری رفته بود از دست

دوباره بازخواهم گشت

اجاق سرد مادر را

به عطر نان تازه زنده خواهم کرد

دوباره اسب مغرور پدر را

زین و برگی تازه خواهم کرد

به سوی چشمه‌های روشن خورشید

به سوی دشت‌های سبز خواهم راند

 

کتاب ناتمام خاطراتش را

کتاب خاطرات ناتمامش را

از گرد و غبار سال‌های پستوی وحشت

دوباره پاک خواهم کرد

ادامه داده از تو می‌نویسم

آنچه را باید

از آن دستی که آتش زد

بلائی که به جان ما و من آمد

 

دوباره باز خواهم گشت

تمام مطربان را سازهای کوک

تمام شاعران را شعرهای ناب خواهم داد

اگر حتا فقط یک روز باقی باشد از عمرم

به خانه بازخواهم گشت

به خاک سرزمین زادگاهم، سجده خواهم کرد

بوسه خواهم زد

دوباره باز خواهم گشت

دوباره باز خواهم گشت

به خانه بازخواهم گشت

 

نه، من اینجا نخواهم ماند!

در این تنهایی خاموش و

بی رویا نخواهم ماند!

 


من مست حریم تو هوشیار نخواهم شد 

جز در حرم جانان بردار نخواهم شد

اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی

این دعوی بی معنی اینبار نخواهم شد

تا شور به سر دارم تا شوق به دل دارم

از عشق سر کویت بیزار نخوام شد

تا در سر من دردیست وندر دل من داغی است

جز با تب جان سوزت بیمار نخواهم شد

گر راه حرم دشوار وز خوف و خطر سرشار

گر عشق حرم باشد غمخوار نخواهم شد

تا شوق ولای تو در جان سحابی هست

از خویش به هر دردی تیمار نخواهم شد.

 سحابی


بهاران که شاباش ریزد سپهر  به دامان گلشن ز رگبارها

کشد رخت سبزه به هامون دشت    زند بارگه گل به گلنارها

نگارش دهد گلبن جویبار     در آینه اب رخسارها

به آوای نای و به آهنگ چنگ   خروشد ز سنگ و سمن تارها

درد پرده غنچه را باد بام    هزار آورد نغز گفتارها

 

 

.

.

.

کجای این شب تیره    بیاویزم قبای ژنده خود را؟

 

 بیاویزم قبای ژنده خود را !!!!؟


نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی

غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم

تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی

عجبت نیاید از من سخنان سوکم

عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟

دل عارفان ببردند و قرار پارسایان

همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی

نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم

همه بر سر زبانند و تو در میان جانی

اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد

و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی

تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری

عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی

نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم

که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی

مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم

تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی

مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم

خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی

بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون

اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی

دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد

نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی


درود بر تو ای مولای من 

درود بر تو که معنای عشقی 

یا فارس الحجاز 

یا اباصالح المهدی 

یا ابالقاسم 

الغوث 

الغوث 

انی عاجز ذلیل

من چه بگویم و از چه بگویم که تو خود همیشه حاضر و ناظری 

و من 

غافل  و عاصی .

 

خواستم عشق ترا نهان دارم 

وای بر من غاقل 

که عشق تو عیان است و من در خفا

مگر میتوان آفتاب را انکار نمود 

مگر میتوان خورشید را تهان کرد 

تو بر ما ببخش 

همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی 

که هتوز من تبودم که تو در دلم نشستی 

 

 

بگو ای مولای من 

کی صوت حجاری ترا میشنوم 

آن رستخیز کی میشود

 

 

بگو چگونه دل آسمانی ترا خون کرده ایم 

دلی  که عاشق ترین است 

جانی که مشتاق ترین است 

و دلولپس لحظه های ما خاکیان

و ازما دریغ .

 

 

بگو که اینجاست که قلم خون میگرید

انگار زمان ایستاد 

انگار همه ی لحظه ها اینجاست 

همه تاریخ این دم است 

این دم از ازل تا ابد است .

 

گر به هه عمر خویش 

با تو برارم دمی 

     حاصل عمر آن دم است 

باقی ایااام رففففت 

 

هرکه دلاراام دید           از دلش آراام رفت

 

آندم که دم عیسوی  تومیدمد

گویی که اسرافیل در صور میدمد 

 

در لهو لعب زندگی گم گشته ایم 

در زینت و تفاخر

در تکاثر اموال و اولاد 

 

 

ای وااااااااااای

ای واااااااااااااااااای

تو بگووووو 

در کدامین پس کوچه ی زندگی عشق ترا گم کرده ام 

که اینگونه سرگشته و حیرانم

عاجز و ذلیل گشته ام 

بی معنی و مفهوم

بی عشق تو جهان یک گردش بی معناست 

 

بی وجود تو دنیا را باور ندارم

زندگی را

 زیستن را 

 

عشق را بی وجود تو باور نمیکنم

وجود را  بی وجود تو باور نمیکنم.

 

 

هرکه دلارااام دید             از دلش آراام رفت. 

 

 

 

 


با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبالِ پریشانی ام

طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی ام

آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه ی طوفانی ام

دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام

آمده ام با عطشِ سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام

خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب ترین حادثه می دانی ام؟

حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبتِ طولانی ام

ها.به کجا می کِشی ام خوبِ من؟
ها.نکشانی به پشیمانی ام!

from sh to Ha


باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی خواران به خطای منکر نبرد

ای کریمی که از خزانه غیب

گبر و ترسا وظیفه خور داری

دوستان را کجا کنی محروم

تو که با دشمنان نظر داری

امام صادق روحی له الفدا . می فرمایند:

((خداوند وقتی که توبه بنده اش را می پذیزد.

از یاد زمان و مکان گناه میبرد و پاک میکند اعمال و سیئات او را))

که مصداق بارز آیه 112 سوره هود است و کلام حق تعالی.

پس نومیدی که از ترس عقاب آن در دل ما می ماند و همواره مارا نومید مینماید وسوسه و خدعه شیطان است که از ایمان ضعیف ما حاصل میشود.

که آغوش رحمتش همیشه بروی ما باز است و او همواره از رجعت ما بسوی خود از خود ما مشتاق تر است.

باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آ

و  شفاعت معصومین و نور رحمت بهترین خلقش بر ما دلیلیست مبرهن.

که حتی مردودین درگاه حق از رحمت آن رحمت اللعالمین بهرهمندد.

چرا که آفتاب است مي تابد.

باران رحمت است و مي بارد.

ولي هيچگاه نمي پرسد كه كاسه هاي خالي از آن كيست.

آفتاب آمد دليل آفتاب 

گر دليلت بايد از وي رو متاب.

چون نامه جرم ما بهم پیچیدند رفتند و به دیوان عمل سنجیدند.

بیش از همه کس گناه ما بود ولی مارا به شفاعت علی بخشیدند.

قافله سالار عشق است و سلسله این کوثر حیات به واسطه والی عشق امیر المومنین و امام المتقین در رگ عالم وجود آخرین حجتش همواره در تمام عالم جاری و ساریست.

و بر ما حجتی حاضر و ناظر است.

اما او كيست؟

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست 
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست 
گر برود جان ما در طلب وصل دوست.
حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست.
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ 
دیدن او یک نظر 
صد چومنش خون بهاست.
 
بیا ای ابا صالح المهدی بیا  ای سفیر عشق.
 
شدم از عشق تو شیدا کجایی؟
به جان میج.یمت جانا کجایی؟
کجایی؟
 
می دانم که از گنه کار ترین عالمم 
بیا اگر چه در آستان خاک در گهت گلو به تیغ تو می سپارم ولی دیدن روی ماهت حتی لحظه ای خون بهای صد ها هزار چون منی است.

 در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم.

به آن امید دهم جان که خاک کوی تو باشم.

به وفت صبح قیامت که سر زخاک برارم .

به گفتگوی تو خیزم .

به جستجوی تو باشم.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

IRANIAN MOTION silver lining