یکجا بود ، ك فهمیدم آرزوها ، آرزو مي مانند
و چشمانم خفه خون گرفتند
و یکجا درست وسط خنده هایم
جهنم با من رقصید
با اسید وارد میشدند و با خنجر یادگاري مي نوشتند
و بعد مي رفتند و زماني ك نباید ، بر مي گشتند
و خیلي مردیم تا کمي زندگي کنیم
جایي رسید ك نفس هایم درد میکردند
ك فشارم را دیگر نمیشد بلند کرد .
و فهمیدم همه چیز غیر ممکن است
و هدف هایم باید تغییر کنند
علایقم را محکم بغل کردم و کنار گذاشتم !
و فقط ماندم تا بگذرد
هیچ چیز آنقدر بد نبود ك گفتم ،
خيلي بد تر بود .
پ.ن: بعد مدت ها حس ميكنم درد سنگيني رو ته قلبم بغض عجيبي رو ته گلوم خونريزي شديدي رو ته مخم , اينا همش شدن امشب سوهان روحم :)
مي ,ك ,رو ,ته ,، ,درد ,رو ته ,تا بگذرد ,بگذرد هیچ ,ماندم تا ,و فقط
درباره این سایت